sepid

من نه شاعرم نه نویسنده بیکارم

sepid

من نه شاعرم نه نویسنده بیکارم

تاریخ آجری

درد پیرمرد به تاریخ آجری باج نمیداد

سبیل هیتلری

میراث بزرگ جنگ کوچکش بود

آواره ی گمشو آباد

به اسارت چشم هایش جان میداد

پیرمرد سوزن ندیده هایش را نخ میکرد

لباس فراموشی گذشته اش را می بافت

 چشم بند بیداری را به خواب میزد

آی زار داد وبیداد

موج موج سرسام بی سیم چی

هیاهوی تازیانه ی ترس

 روح ها در دود واره  تنها میسوزد

دوباره لحظه ها به خمپاره ها تکه تکه میشوند

بادست هایی که خداداد نیست

پای تاریخ را می برند

زور پیرمرد به پلک هایش نمیرسد

چشم های خائن را .....

 

****

بندپوتین پیرمرد

 گلویی آویخته از فریاد

مرگ دستکاری شده....