ابراهیم قاسمی

کسی راز مرا داند،که از این رو به آن رویم بگرداند

ابراهیم قاسمی

کسی راز مرا داند،که از این رو به آن رویم بگرداند

غزل 3

غزل3 

 

 

شاعری بر لبت غزل داری 

در ورق تخم شعر میکاری 


برگه هایت شبیه دریا شد 

واژه ها را چو قطره میباری 


واژه ها تا غزل شود هر شب

تا بخوابد ستاره بیداری 


هر ورق حرف تازه ای داری 

گرچه با واژه های تکراری 


دفترت برشد از سیاهی ها 

 بس که از این زمانه بیزاری 


حرف تلخی شنیده ام از تو 

چون غزل های تازه بیماری 


بیت آخر درون تو بر شد 

چیزی از جنس مرگ انگاری 


با غزل ها که همسرت بودند 

رفته ای توی خواب اجباری .

غزل۱

 

 

دلت گرفته برادر! دوباره غم داری  

 

 

غم زمین و زمان را کنار هم داری  

 

 

اگر چه با عظمت مثل کوه بر پایی  

 

 

دلی مشابه ویرانه های بم داری  

 

 

گلایه های دلت را کسی نمی فهمد  

 

 

به من که محرم رازم بگو، چه کم داری؟  

 

 

تمام درد دلت را قدم بزن با من  

 

 

اگر چه درد بزرگی به هر قدم داری... 

همرنگ

سطل ها 

زباله ها 

عابران بی فرهنگ 

ماشین های تر ترو 

گرد و خاک ...

همه در خیابان 

ببخشید 

با خیابان کنار آمده اند 

شما هم سعی کنید با همه کنار بیایید 

وگرنه همه با شما کنار خواهند آمد 

و این چیز خیلی بدی ست!!!

من خودمم

کارخانه ها بی شک مشغول کارند

و کارگران را به شدت سر کار گذاشته اند

هر روز رأس ساعت هشت من قطعه ای از خط تولیدم

در رقابت با چرخ دنده ها و دینام ها


روزی سه وعده خوراک برایم  کافیست

هر روز رأس ساعت هیس

به رسانه

به لبخند سرباز الجزایری زیر بیرق فرانسه

و شؤ ما چقدر خوشبختیم نگاه میکنم

من نه بخشنده ام

نه مترحم

نه دانشمند

نه خالق

هر روز رأس ساعت هیچ، به خدا پناه میبرم

برای خواندن انجیل، یک نوشابه انرژی زا

دو تا قرص اعصاب

و چند نخ سیگار لایت خریده ام

قبل از خواب به مسواک سفیدم نگاه میکنم

و

به این فکر میکنم

که

چطور به دنیا لبخند بزنم.

مونولوگ

همش تو فکرم،فکرای نا جور

نگامو دوختم به نقطه ای دور

هی پش سر هم سیگارو چایی

سر گیجه ها و بی اشتهایی

اعصاب داغون،تنها،پراز غم

دنیای فردام تاریک و مبهم

افکار وحشیم رم کرده بودن

خودم رو از من کم کرده بودن

با حرص گفتن هف تیر و بردار

راحتمون کن،تموم کن اینبار  این زندگی رو

فکر کجاشی؟

بذار یه بارم کج رفته باشی

از چی می ترسی از همه بیزار؟

معطل نکن نه  یالا برشدار

تو جز تباهی راهی نداری

باید تو مغزت مرگ و بکاری

***

دستم با تردید هف تیر و برداشت

یه بذر سربی تو مغز من

                                 کاشت.........

یه گله تنهایی


19
تنها شدم،تنهائی یامو  شعر می خونم
تنها خود من حال تنهائی مو می دونم
تنها شدم،تنها شبیه کرم ابریشم
وقتی که با تنهائی یام تو پیله می مونم
تنهائی یام از من یه گله درد میسازن
وحشی میشم،رم میکنم،انگار دیوونم
چه فایده که داغ بم از یادم بره یا نه؟
وقتی که آذربایجان درب و داغونم
حتا خودم خسته شدم از این من تنها
میخوام جدا شم از خودم،اما نمی تونم
حتا خدا هم صحبت خوبی واسه من نیس
وقتی نمیفهمه که من، تنها تر از اونم 

برای پدر

 18

حقیقت چنان تلخ در من نشست 

که از باورش سخت قلبم شکست 

سحرگاه رفتی،غروبت بخیر  

طلوع تو در قلب من زنده هست  

......

غزل 17

 

من موزه ام،دیدن کن از آثار ویرانی 

از عکسهایی مرده بر دیوار ویرانی 

دیوارهای انزوا،زندانیم کردند 

دور تسلسل دارم از تکرار ویرانی 

در من هزاران عکس با هم گفت وگو دارند 

لبریز تاریخم،ولی سرشار ویرانی 

من قطعه ای از تخت جمشیدم،وشهری که 

چهارده قرن است در اجبار ویرانی 

این عکس آذربایجان و بم،و منجیل است 

که مانده از آنها فقط آوار ویرانی 

این گربه رنجور هم ایران اکنون است 

کز کرده کنجی مانده در انکار ویرانی 

من موزه ام،این آخرین عکس منِ زخمی ست 

ایران آویزان شده از دار ..........تنهایی 

سه تک بیت

16

تک بیت های...

من شاعر شعرهای زخمی هستم 

خون میچکداز زبان زهر آگینم 

.......................................... 

و عشق مثل حادثه،و ناگهان و سرزده 

تو را اسیر میکند،و اتفاق میشود 

.................................................. 

همیشه فاصله ها حاصل سکوت هستند 

و من برای همین با تو حرف خواهم زد 

............................................................

غزل 14

14 

نجاتم بده از شبی مملؤ از غم 

ازین زخم کهنه،ازین درد مبهم 

تباهی گرفته،تن و روح من را 

نجاتم بده از غروبی دمادم 


تو پروانه بودی،پریدی و رفتی 

ولی من اسیری به دستان ماتم 

 

چرا زنده هستم؟چرا زنده باشم؟ 

لبم مبتلا شد به این جمله کم 

                                         کم .

13 آقای شکارچی

13 

فصل پرواز است 

گنجشکها سرود ملی میخوانند 

بال به بال هم،       هم صدا 

اما 

دستی چلاق گنجشکها را سنگ میزند 

آسمان جای امنی نیست 

انگار طلوع و غروب در هم آمیخته باشد 

 

دیگر ( ندا )یی برنمیخیزد،حتا از روی درد 

گنجشک ها

ساکت نشسته اند و  نگاه  میکنند 

روی سیم های تیر برق 

*** 

گوش کن! 

صدای جیک جیکِ جوجه ای از دورترین شاخه درخت ، 

سکوت شب را به هم میریزد 

اما او جوجه تر از این حرفهاست که معنی حکومت نظامی سنگها را بفهمد 

سنگ ضدشورش مامور خفقان است

و دوباره صدا(جیک،جیک)اینبار از هر گوشه ای 

کابوس وار 

***  

سکوهای نفتی بیشتر و بیشتر میشوند و روسیه را غرق در نفت میکنند 

و آنها در عوض،جدیدترین ادوات جنگی خود را به آقای شکارچی میدهند 

تفنگها،با دوربین عنکبوتی تمام گنجشکها را نشانه میروند 

هدف>>>>>>>>گنجشک های روبرو 

دست ها روی ماشه 

آماده شلیک 

آتش. 

***  

آقای شکارچی! 

دست از سر گنجشک ها بردار! 

این بار عقابها به پرواز در آمده اند.

خودکشی 12

12 

تو دل دریایی من،ماهیا اسیر دردن 

به جای قرمز و آبی،همشون سیاه و زردن 

شنیدم نهنگآی پیر،خسته از شیون دریا 

اومدن تو ساحل شب،همشون خودکشی کردن

10

 

 

یک غزل در ماهنامه تخصصی شعر کندو

 9 

شوق پرواز برای همه کس ممنوع است 

یعنی افکار رهایی از قفس ممنوع است 

شهر را گر چه پر از آدم عریان کردند 

های! تحریک تو از روی هوس ممنوع است 

دور مظلومترین کیک جهان مهمانی ست 

داد فتوا که نکش، قتل مگس ممنوع است 

هر قلم قبر هزاران کلماتی هستند 

که دچارند،به دستور نفس ممنوع است 

هر کسی بر لب خود طرح سوالی دارد 

غافل از اینکه سوالات ملس  ممنوع است 

*** 

باغبان از غم ویرانیه باغش جان داد 

باغبان مرد و نفهمید، هرس ممنوع است 

تمام خاک وجودت پر از جسد شده است 

خدای من! نکند مرگ از تو  رد شده است 

شبیه قایق آشفته ای، دو چشم ترت 

دچار بازی تکرار جزر و مد شده است 

هنوز طعم دهانت ز بوسه اش تلخ است 

دوباره ورد لبانت: زمانه بد شده است 

به کهکشان تنت مشتری نظر کرده ست 

در آن تجاوز مردی به تو رصد شده است 

خودم شنیده ام از باغبانتان میگفت 

همیشه خاک زمین زیر پا لگد شده است

۷ 

 تنهای تنهایم ولی،تن ها  دچارم

خشکم،کویرم،آتشم،دریا  دچارم  

تنگم ولی یک قطره هم دریا ندارم 

اما تمام سفره ماهی ها  دچارم  

دریا دلم،در من هزاران قصه جاریست 

من نیل و در گهواره صد موسی دچارم  

هیچم و چیزی کم*و چیزی کمتر اما 

شیطان و انسان وخدا حتا  دچارم  

دلبستگی دارد به من دنیای بی رحم 

من مرگ میخواهم،فقط او را  دچارم 

 

 

*اشاه ای به شعر اخوان

 

... 

 

 

وطن فرسود  

تنش زخمی 


وطن اسقاط 

وطن عریان 

وطن بنزین استاندارد 

هه ... 

 

وطن اگزوز 

وطن دود خیانت ها 

 

وطن شرعی،وطن شِرتی،وطن پِرتی 

وتن ها در وطن تنها 

  

وطن سی سال در مرگ و  وطن سی سال دیگر هم!

 

 

 

 ا

 

 

 

نگاه مهربان تو مرا دچار میکند 

عقاب چشم نافذت مرا شکار میکند  

 

پلنگ فکر من شبی،بسوی ماه میپرد 

ولی شکار دور او  ز من فرار میکند *

 

توئی اسیر جبر و من،اسیر چشم تو،ببین 

که عشق هر چه میکند،به اختیار میکند 

 

شنیده ام که عشق با سلام میشود شروع 

و لحظه های عاشقانه ماندگار میکند 

 

خزان عاشقم ببین،که زرد و سرد و ساکتم 

سلام سبز و گرم تو مرا بهار میکند .



*پلنگ من دل مغرورم پرید و پنجه به خالی زد 

که عشق ماه بلند من ورای دست رسیدن بود*


غزل ۲

 غزل ۲

 

 

گفتی بمان،چیزی بگو از درد گفتم 

از بغض مانده در گلوی مرد گفتم  

ازخاک غمگینی که در خود گور میزائید 

از مادری که مرده قی میکرد گفتم  

از سوز سرما وشب هار کشنده 

از وحشت روح سگی ولگرد گفتم  

از روز پایان تمام دلخوشی ها  

در باور ناباور یک مرد گفتم  

ایمان نیاوردی و خندیدی و رفتی 

وقتیکه از آغاز فصلی سرد گفتم.