sepid

من نه شاعرم نه نویسنده بیکارم

sepid

من نه شاعرم نه نویسنده بیکارم

زنده بودم

یادت من را نمرده بود

با من قرار بی قراری میگذاری !

 اما جزام رام ،بیماری واگیرداری نیست

عادت سرایت میکند

آلوده میکنی هوا را تا هوای مرگ بردارم؟

هوای دیگر به سرت می زند

من تورا در خودم تو من را میان مرده ها

جا میگذاری ، جا میگذارم


تاریخ آجری

درد پیرمرد به تاریخ آجری باج نمیداد

سبیل هیتلری

میراث بزرگ جنگ کوچکش بود

آواره ی گمشو آباد

به اسارت چشم هایش جان میداد

پیرمرد سوزن ندیده هایش را نخ میکرد

لباس فراموشی گذشته اش را می بافت

 چشم بند بیداری را به خواب میزد

آی زار داد وبیداد

موج موج سرسام بی سیم چی

هیاهوی تازیانه ی ترس

 روح ها در دود واره  تنها میسوزد

دوباره لحظه ها به خمپاره ها تکه تکه میشوند

بادست هایی که خداداد نیست

پای تاریخ را می برند

زور پیرمرد به پلک هایش نمیرسد

چشم های خائن را .....

 

****

بندپوتین پیرمرد

 گلویی آویخته از فریاد

مرگ دستکاری شده....

به تمنای بیابان

به خشکی شانس دریا

کرمی برای تن لاشه ها

سقوط از صندلی

پرواز را بی پر 

 بالای دار پریدن 

شاپره ی بی سر

صندلی های که زیر پای تو خالی می شود

چشم هایی به نیم کاسه ها 

زیر سنگ فرش کمی خدا

روی بام صندلی ها

لمس باج آلود آزادی

هیس خواب زده ی سگ

صدای فکرها را در می آورد

بالا آوردن برای اعترف 

اسپرمی که تورا برادر میکند

مادری دوجنسه را محرم

بیا به روزنامه ی شب

آبدارچی نسل شاش بند

خ د ا

      را پهن 

               به دفن

                         به مرگ

                                     به تنهایی





همه ی عابران بی سایه

شب های زیادی ماه را ندیده اند

سایه های سرد

رنگ می شوند

همرنگ زمستان

تا بیراهه ی دور می آیند

عابر تبعیدی لخت 

تنهایی های تنت را خود من می پوشم

 وقتی سایه ها با دستان خودشان مه را خفه می کنند

 نترس عین الف ماه آب می شویم

شاید

خواب زمستانی چشم های کور

مرگمان را بیدار کند

می دانی ؟

خط های بریل تنت

سکوت لالی است 

که حجم درد را خوب می خواند 

برای تنی که وطتنش تو بودی

آزادی محضی  وطن

هیچ پناهنده ی را به آغوش نمی کشی

 

بی خود با خود .......

    نیازمندیها

                                        مشغله دارند

آدم ها به استخدام کاغذپارها

                                        بیکارند  

درآمدشان بد نیست


همیشه نیازمندیهای خود را می شمارند

بد بختی امروز را با روزنامه ی فردا پاک می کنند

مسیر خوشبختی را با زبانشان طی ......


از بیکاری خود می دزدند


نذر امامزاده ی غیب میکنند


                                    آیا  فردا روزنامه ها می نویسند  ؟؟


          به پدیده نو ظهور بیکار نیازمندیم








جنون خاکستری

روزی علم آنقدر پیشرفت می کند

که خودمان را بازیافت میکنیم

خرده شیشه هایمان را به هندوها میفروشیم و گوشت گاو میخریم

زباله های خیسمان را به آفریقا میبریم

تا لیزابه ی آن سیاهی زمین را مسموم کند 

  فکرهای قراضه را به  نان خشکی نمکی میدهیم 

کتاب پاره می گیریم  

تا آب خشک از گلویمان پایین برود  

 عکسی از استخوان لیسی  

اسکلت های متحرک می گیریم   

و جمجمه گاو را روسری قرمزسر می کنیم  

 تا جنون خاکستری  

یک دل سیر نگاهمان کند  

گرسنه از دنیا می رویم

سپید کوتاه

1. دست میدهی  

تمام سربازهای بازی

به خودکشی خیانت می کنند

این دست

چیزی که شعر می شود

تویی


2. دوز بی خوابی من بالاست

نوستراداموس

زیر خواب تو نمی شوم

فاتحه ی بیداری را زیر لب میخوانم


  3.گرگم به هوای ناشیانه ی خدا


جاذبه ازدهن نیوتن افتاد


به هوای اعتراف.....


امروز سیب را سیب زمین میزند

 

 

 

 

زنگ آخر

عادت کودکانه

دعوای یک نفر به چند نفر

توسری های پدر دوم 

تکلیف ما انشای آینده ی روشن است

تنبیه ما دیکته ی نانوشته های  تاریخ

رونویسی از مایع حرف شویی

امروز آخرین روز سال نوست

ما فردا هنر داریم....

بدرقه ما بوسه دستانمان

به ترکه ی بی سوادی مداد  زندگی

تکرار دردناک دست بوسی 

زنگ آخر است ایستاده ام

تا

خود کشی خودکار آبی

و

فرار برگه ی بی گناه از صحنه ی جرم

دزدکی مداد رنگی هم کلاسیم را بردارم

هرچیزی که در دست خداست را بکشم

من مرده ام ......

من مرده ام

 گاهی آنقدر خواب تورا می بینم

به سرم میزند کابوس بیداری را بکشم

می دانم

مرگ تدریجی مردی که جنون داشت

خبر داغ جهان نمی شود


زل زدن به دفتر نقاشی

سیاه بازی کودکانه

خط خطی کردن دیوار تنهایی

 تورا با تمام مداد رنگی های دنیا سپید میکشم


روح دربه درم تومور ملاقات های شبانه را بیمار است

لمس فیلم سینمایی آغوش مریم

درمان درد من است


رویای بوسیدنت بلوریست

میترسم ببوسمت لبهایت لبپر بشود


در تنت فستیوالی از رنگهاست

بعد از باریدن من


خورشید برای دیدن رنگین کمانت می تابد


بیمارم

لبخند نیش دار تو به پایم می پیچد

میکشد مرا به دریای شیدایی


با خودم نیست فکر میکنم همه ی مریم ها مردم آزارند

من مرده ام

آغوش تو آرام گاه من است

مریم

الهه ی که به خواب من می آیی

باور بکنی یا نکنی من از تو

عشق باردارم

ناشناس


دست
        
  به

              دست

                         میرقصد پدرسوختگی

  لی لی به لا لای مادر مرده ها  می گذارند

  هلهله ی گنجشگک

اشی مشی

به گوش موش آزمایشگاهی هم میرسد

****

سرم گرم بازی شما

سرخرم را کج کردم از خر شیطان بالا نرود

خدای بالا خدای پایین

بند ناف زمین را کجا انداختی ؟

ما از امین آباد سر در آوردیم


ردپای ساس سکوت


رد پای ساس سکوت 


درد پانسمان مرزی به نام خون آشامی


پستانکی مشترک


 مکیدن آرام  خونابه ی تنت


 دور از چشم زالوی سمی

"حیف"
   .
   .
   .
   .
   .
     موریانه رخنه ی زمان را به بازی میگیرد

آهای ........

نوادگان شیطان!

داوود سالهاست مرده است