همه ی عابران بی سایه
شب های زیادی ماه را ندیده اند
سایه های سرد
رنگ می شوند
همرنگ زمستان
تا بیراهه ی دور می آیند
عابر تبعیدی لخت
تنهایی های تنت را خود من می پوشم
وقتی سایه ها با دستان خودشان مه را خفه می کنند
نترس عین الف ماه آب می شویم
شاید
خواب زمستانی چشم های کور
مرگمان را بیدار کند
می دانی ؟
خط های بریل تنت
سکوت لالی است
که حجم درد را خوب می خواند
برای تنی که وطتنش تو بودی
آزادی محضی وطن
هیچ پناهنده ی را به آغوش نمی کشی
سلام علی جان.شاید ندانستن ها و نفهمیدن ها راه را برایت سنگلاخی کند اما از راهی که می روی سر متاب که سبک نگارت خاص تر از من و مااست.
این شعرت سرشار از تصویر کشف و زیبایی بود . دست م ریزاد
شاید در نگاه اول به نظر بیاید که شعر دارای انسجام نیست اما کمی مداقه پیوند عمیق بین بندها را نشان میدهد. بوی اندوه در شعر به شدت حس می شود و در نهایت سپاس
سلام
اقای صداقت حس میکنم ذهنت خیلی آشفته است
شعرت دچار یه نوع تشویش شده بود از علی صداقت بعیده
پیروز باشی
درود برعلی
ایراد مفهومی، استفاده نادرست از واژه ها تو بعضی از بندها و از این شاخه به اون شاخه پریدن رو میشه ایرادات این شعر دونست.
موفق باشی.
موفق باشی دوستم
از ظرفیت های بکر زبان اگر تو این کار بیشتر استفاده میکردی،کار ماندگارتر میشد.زیبا بود.مرسی