نا گزیر از ماندن و دیدن

گر چه می دانم که می خواهی ،کج کنی از عشق راهت را

می پذیرم درد را وقتی ، دوست داری اشتباهت را

نه، تو حالم را نمی دانی ! درد دارد این که ناچاری

از میانِ راه بشناسی ، دوستانِ نیمه راهت را

فکر کن دیوانه ای باشی ، غرقِ تنهایی که می گیرد

نیمه شب یک مرد با قلاب از میانِ حوض ماهت را

فکر کن در دستِ تقدیری ، نا گزیر از ماندن و دیدن-

- رنجِ شطرنجی که یک سرباز، مات خواهد کرد شاهت را

خوب اما دیر فهمیدم، عشق یعنی: خوش، ادا کردن

از سلامِ اولین دیدار، تا خدا پشت و پناهت را

خیره شو در چشمهایِ من ، تو نگاهت تازگی دارد

تازگی ها گر چه از تردید ، سرد می بینم نگاهت را

تختِ جمشید

عین القضاتم در سرِ سبزم جنون پیداست

من مرده ام زیرِ گلویم ردّ خون پیداست

 

از یک طرف حمام ِ خون در خوابِ من جاریست

از یک طرف دروازه ی دارالفنون پیداست

 

ذهنم پر از نجوای گرم خسرو و شیرین

از روبه رویم کوهِ سردِ بیستون پیداست

 

* شرم و سکوتِ دخترانِ دشت در گوشم

در پیش چشمم مرد و مرکب باژگون پیداست

 

من تخته سنگی یادگار از تختِ جمشیدم

بر شانه ام آوارِ اندوهِ قرون پیداست

 

ارابه ی تاریخ می آید به دنبالم

من می دوم هرچند دیگر چند و چون پیداست

 

** گُل می کن بازی - هلا یک ، دو، سه ، دیگر بار-

در پوچیِ دستم عصایی نیلگون پیداست

 

مجتبی کریمی

 

 * وام گرفته از شعر (از زخم قلب آبائی)شاملو

دختران دشت!

دختران انتظار!

دختران امید تنگ...

 

**هلا یک، دو، سه، دیگر بار

هلا یک، دو، سه، زین سان بارها بسیار( تخته سنگ، اخوان ثالث)

 

 

 

غزل بتاب بر تن من تاب تاب عباسی با صدای فرزاد حسنی

 

دانلود غزل بتاب بر تن من تاب تاب عباسی با دکلمه

فرزاد حسنی عزیز 


 

خدای من تو مگر زمهریر احساسی!؟

بتاب بر تن من تاب تاب عباسی

 

مرا دوباره بخوان و دوباره امضا کن

به دست من بده این دست های وسواسی

 

بخند تا که بخندد به رویمان دنیا

برقص سینه بلورین چشم الماسی

 

من از تبار تنِ گرگ ومیشِ تردیدم

اگر تو عطرِ حضورِ بهاریِ یاسی

 

بمان که تازه بماند همیشه لبخندم

نرو که بر لب این روزگار می ماسی

 

در این سکوت سیاه شبانه می ترسم

نماند از شب چشمان عاشقت پاسی

 

مجتبی کریمی

به انتظار  تو ماندم / از كتاب گواه پاكي خون سياوشي شاعر

 به انتظار  تو ماندم ، ولی قرار ندارم

قرار بود بمانی ، من انتظار ندارم

 

تو از همیشه ی آزادی، ای پرنده ی زیبا

کلید قفل قفس را ، من از قرار ندارم

 

تمام عشقِ خودم را اگر چه مهرِ تو کردم

هوا پس است برایت به جز غبار ندارم

 

هزار راه به رویم گشوده اند چه لطفی!

هزار راه، ولیکن من اختیار ندارم

 

تو از تبار بلورین برجهایِ بلندی

پیاده ام به خدا اسب بالدار ندارم

 

چگونه گل کند احساس ، در نبودِ وجودم-

نگرد، بر تن ِ تقویم خود بهار ندارم

 

صبور باش و به من حق بده که سرد بمانم

هنوز یک دل سیر ِ امیدوار ندارم

 

تفاهم من و تو در نداری است اگر چه -

به هیچ چیز ِدگر با تو افتخار ندارم

 

تو طاقت دل خون و توان درد نداری

من از زمانه بجز زخم یادگار ندارم


مجتبی کریمی


 

به سرم كه ميزني

به سرم كه ميزني

چشمانت را سياه مينويسم

و سرخط

پياده ميشوم

دنبال ِ راهِ از تو ميگذرد

از تو

 تو شبحــــــي گم شده از قسمت تنهايي من

من

دوباره دوباره دوباره

انتظار ها خط ميكشند

خط ها انتظار ميكشانند

و من دست خالي ورق ميخورم

و كنار ميكشم

وكنار ميكشم تو را تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

خطي ديگر برايم نمانده تا تو را...

خط ها تو را سياه مي نويسند

آه مي نويسند

گناه مي نويسند

من اما چگونه؟

چگونه !

هنوز سپيدار وار

خاك ذهنم را بلند، بلند

                            بلند كه ميشوي

نقطه، نقطه، چين ميخورم

دوباره

به سرم كه مي زني!

غبار مي كشم

كنار ميكشم

دستِ خالي انتظار ميكشم


مجتبی کریمی

 

سرخیِ سیب و دستِ چلاق


نه از گلویِ تفنگی، فشنگ می افتاد
نه گورکن که به فکرِ کلنگ می افتاد

-
که صحنه ، صحنه ی سرخیِ سیب و دستِ چلاق
و سنگ بود که بر پایِ لنگ می افتاد
همین که در بغلت جا گرفته بود انگار
میان تنگ بلورین ، نهنگ می افتاد
چه جرعه ای ، که اگر شهدِ ناب بود و شراب
دوباره قرعه به نامم شرنگ می افتاد
برای من که صدایت طنینِ تسکین بود
چگونه عشقِ تو از آب و رنگ می افتاد
همیشه ماهِ من از برکه می گذشت اما
درست لحظه دیدار ، سنگ می افتاد
اگر غلط نکنم ، نه! تولدِ من بود!
شبی که از سرِ صخره پلنگ می افتاد

مجتبی کریمی

 


گواه پاكي دل شاعر


 

گواه پاكي دل شاعر
مجتبي كريمي با كمي سختگيري بيشتر مي تواند يكي از شاعران جوان ممتاز كشور شود
نويسنده: سينا علي محمدي



همواره سعي كرده ام در اين صفحه معرفي و بررسي مجموعه شعرهاي كلاسيك كه قالب هاي مختلف غزل، مثنوي، دوبيتي، رباعي و... را در بر مي گيرد به ديگر منتقدان و شاعران پيشكسوت بسپارم. به اين دليل كه عمده همراهان «شعر جوان» صاحب اين قلم را به عنوان شاعري نوپرداز مي شناسند كه به طور طبيعي هنگامي كه به حوزه نقد شعر كلاسيك وارد مي شود ممكن است به دليل نوع سليقه و نگاه شخصي كمي سختگيرانه و انتقادي به بررسي آثار بپردازد.
    اما بعد از مدت ها وسواس براي ورود به نقد شعر كلاسيك مجموعه اي از شعرهاي مجتبي كريمي با عنوان «گواه پاكي خون سياوشي شاعر» باعث شد تا يك بار ديگر به نقد و بررسي كتابي بپردازم كه غزل در آن حرف اول و آخر را مي زند:
    
    عين القضاتم در سر سبزم جنون پيداست
    
    من مرده ام زير گلويم رد خون پيداست
    
    از يك طرف حمام خون در خواب من جاري است
    
    از يك طرف دروازه دارالفنون پيداست
    
    خواندن همين 2 بيت در مطلع يك غزل از مجتبي كريمي كافي است تا متوجه شويم جنس كارهاي او در مقايسه با ديگر آثار شاعر كه با عنوان غزل امروز و مدرن از سوي شاعران جوان ارائه مي شود كاملامتفاوت است.
    همين 2 بيت گواهي مي كند ما با شاعري روبه رو هستيم كه از يك سو فرم و ظرفيت هاي زباني را بخوبي مي شناسد و از سوي ديگر مطالعات تاريخي و پژوهشي خوبي هم دارد. به عبارتي در روزگاري كه شاعران جوان دچار فقر مطالعه و دست اندازي به محتواي سطحي و كم عمق اجتماعي و سياسي هستند مجتبي كريمي نشان مي دهد علاوه بر كشف و شهودهاي معمول و توانمندي هاي زباني و فرمي از دايره مطالعاتي و سطح به اصطلاح بالاي سواد شاعرانه هم برخوردار است.او با ظرافتي خاص 2 چهره مهم عرفاني و سياسي ايران زمين را به نفع غزل خودش مصادره مي كند و با تبديل اين 2 شخصيت به يك نماد اجتماعي ظرفيت هاي تازه اي را به شعرش مي افزايد.

    نخست عين القضاه همداني كه شهيد عقايد و آراي عارفانه و فيلسوفانه خود شد و دوم ميرزا تقي خان اميركبير كه فدايي اصلاح طلبي ها و مبارزه هايش در آن فضاي عقب افتاده و ارتجاعي ناصرالدين شاهي گرديد.
    
    
در ادامه همين غزل مي خوانيم كه شاعر مي گويد:
    
    ذهنم پر از نجواي گرم خسرو و شيرين
    
    از روبه رويم كوه سرد بيستون پيداست
    
    شرم و سكوت دختران دشت در گوشم
    
    در پيش چشمم مرد و مركب باژگون پيداست
    
    من تخته سنگي يادگار از تخت جمشيدم
    
    بر شانه ام آوار اندوه قرون پيداست
    
    مي بينيم كه شاعر علاوه بر تاريخ به متون كهن و كلاسيك ادبيات فارسي هم تسلط دارد و با ارجاعي پارادوكسيكال به نظامي و داستان خسرو و شيرين توانمندي خودش را نشان مي دهد.
    از طرفي با بهره برداري خلاقانه از آثار بامداد و اخوان نشان مي دهد كه با زبان و دستاوردهاي شعر نو امروز هم آشناست.
    اگرچه معتقدم غزلي كه مورد اشاره قرار گرفت غزلي درخشان نيست، اما بهانه اي بود تا در ابتداي بررسي آثار مجتبي كريمي شخصيت شعري او را بتوان بخوبي معرفي كرد؛ يعني شاعري كه هم ادبيات مي داند، هم تاريخ ادبيات و هم آثار موفق روزگار خودش را مطالعه كرده است و از يكسو استعداد و خلاقيت لازم و بالقوه شاعري را هم دارد.
    همين مولفه ها باعث مي شود تا ما برخي سهل انگاري هاي محتوايي و فرمي را در شعر كريمي نپذيريم، چراكه او همان ابتداي كتابش انتظار ما را بالابرده است.
    به بيان ديگر از شاعري كه زبان و لايه هاي مختلف آن را مي شناسد، انتظار شلختگي زباني آن هم در قالب غزل
    نمي رود ، طوري كه مثلادر مطلع غزلي اين گونه بسرايد:
    
    به انتظار تو ماندم؛ ولي قرار ندارم
    
    قرار بود بماني، من انتظار ندارم
    
    نكته: وزن غزل هاي كريمي گاه به چهارپاره مي ماند درست شبيه چهارپاره هاي پيوسته اي كه از اوايل دهه 20 در ايران رايج شد شبيه سروده هاي فريدون توللي گلچين گيلاني شرف خراساني و نادر نادرپور
    چيزي شبيه و در حد شاعران عراقي اما بلافاصله در بيت هاي بعدي با اصطلاحاتي مانند «هوا پس است» روبه رو شويم يا شاعر بسادگي عبارت «وليكن» را در چنين غزلي مي گنجاند كه جز ايجاد شلختگي زباني حاصلي در بر ندارد و سپس به اينجا برسد كه:
    
    تو طاقت دل خون و توان درد نداري
    
    من از زمانه به جز زخم يادگار ندارم
    
    برخي ضعف تاليف ها و استخدام واژگان و تعابير هم در اين كتاب واقعا در حد و اندازه توانايي مجتبي كريمي نيست:
    
    به حكم حبس ابد در حصار سرد نگاهت
    
    چه بوده است مگر سابقات كيفري من
    
    كه هر اهل ذوقي پس از خواندن اين بيت بلافاصله نسبت به «سابقات» واكنش نشان مي دهد.
    گاهي هم اين آسيب ها در قلب غزل يعني قافيه خودش را نمايان مي كند كه متاسفانه تاثير هاي منفي فراواني دارد. به عنوان مثال شاعر در غزلي مي گويد:
    
    عجيب نيست كه يعقوب انتظار شدم
    
    بدون يوسف و بي رنگ و بوي پيراهن
    
    و در بيت بعدي:
    
    تو عاشقانه ترين داستان دنيايي
    
    بچرخ تا كه بچرخانمت دهن به دهن
    
    كافي است لحن رسمي بيت قبلي و قافيه «پيراهن» را با لحن خودماني «دهن به دهن» مقايسه كنيم! اين نكته را هم بايد يادآوري كنم كه وزن غزل هاي كريمي گاه به چهارپاره مي ماند درست شبيه چهارپاره هاي پيوسته اي كه از اوايل دهه 20 در ايران رايج شد، شبيه سروده هاي فريدون توللي، گلچين گيلاني، شرف خراساني و نادر نادرپور:
    
    گرچه مي دانم كه مي خواهي كج كني از عشق راهت را
    
    مي پذيرم درد را وقتي، دوست داري اشتباهت را
    
    نه تو حالم را نمي داني، درد دارد اين كه ناچاري
    
    از ميان راه بشناسي، دوستان نيمه راهت را
    
    كه مي توان اين مصراع هاي طولاني را به شكلي تقطيع كرد كه هر مصرع به 2 سطر تبديل شده و هر بيت يك چهارپاره را به وجود آورد.
    از اين مساله هم كه بگذريم مي رسيم به برخي نازك خيالي ها و مضمون پردازي ها كه همراه با خلاقيت و چابك انديشي است كه در واقع نقطه ثبت و مولفه هاي مهم شعري كريمي را شكل مي دهند. بيت هايي نظير:
    
    اي كاش با درخت حديث تبر نبود
    
    يا بود اگر، هر آينه با خشك و تر نبود
    
    آري، قشنگ مي شد اگر فعل زيستن
    
    مشمول اشك حسرت و خون جگر نبود
    
    نوبت به يكه تازي ات امشب نمي رسيد
    
    اين آسياب كهنه به نوبت اگر نبود...
    
    كه نشان مي دهد مجتبي كريمي اگر كمي سخت گيرانه تر به نقد خودش بپردازد، شاعري است با شعرهاي خوب و خواندني كه بويژه قدرت وتوانايي خاصي در روايت دارد و مي تواند بخوبي كشف و شهودهاي خودش را با يك پيوند تاريخي و ارجاع فرامتني روايت كند.
    
اما شايد بهترين پايان براي اين مقاله شعري باشد كه به ليلادهقاني(همسرش) تقديم شده است؛ شعري عاشقانه و زيبا كه گواه پاكي دل شاعر است:
    
    در انتظار توام از قرارهاي نخستين
    
    خداي گم شده در ذهن غارهاي نخستين
    
    هزار نسل از آن روزگار مي گذرد، من ـ
    
    هنوز عاشقم از روزگارهاي نخستين
    
    مرا به ياد بياور، به ياد آن كه تو بودي
    
    دليل مرگ من و شهريارهاي نخستين
    
    
    
      روزنامه جام جم، شماره 3262 به تاريخ 5/8/90، صفحه 8 (شعر جوان)

چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد

شکست عشق را در عمق چشمان تو میبینم 
مرا ویران نکن امروز بی رحمانه غمگینم

هنوز از سردی ات قهر است با لبخند، لبهایم
هنوز از دوریت تلخ است طعم چای شیرینم

چراغ آرزوهای مرا خاموش کردی من
برایت شاخه های پر امید یاس میچینم

چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من مرگ است تسکینم

من اول کشف کردم عنصر زیبایی ات را پس
چرا نام خودم را روی اسم تو نمیبینم

اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم را 
که از حکم ولا لله تو شک افتاد در دینم

پس از سی سال بالا رفتن از عمرم نفهمیدم 
که عشق از نردبان زندگی انداخت پایینم

مجتبی کریمی@mojtabakarimishaer

 

چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم *(#سعدی )

* اگر بر جای من غیری گزیند دوستحاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم (#حافظ )
غزل معاصر
شعر ناب

https://www.instagram.com/tv/CMcgElfJjEW/?igshid=1q6iby5g6wle4