نا گزیر از ماندن و دیدن
گر چه می دانم که می خواهی ،کج کنی از عشق راهت را
می پذیرم درد را وقتی ، دوست داری اشتباهت را
نه، تو حالم را نمی دانی ! درد دارد این که ناچاری
از میانِ راه بشناسی ، دوستانِ نیمه راهت را
فکر کن دیوانه ای باشی ، غرقِ تنهایی که می گیرد
نیمه شب یک مرد با قلاب از میانِ حوض ماهت را
فکر کن در دستِ تقدیری ، نا گزیر از ماندن و دیدن-
- رنجِ شطرنجی که یک سرباز، مات خواهد کرد شاهت را
خوب اما دیر فهمیدم، عشق یعنی: خوش، ادا کردن
از سلامِ اولین دیدار، تا خدا پشت و پناهت را
خیره شو در چشمهایِ من ، تو نگاهت تازگی دارد
تازگی ها گر چه از تردید ، سرد می بینم نگاهت را