به تمنای بیابان
به خشکی شانس دریا
کرمی برای تن لاشه ها
سقوط از صندلی
پرواز را بی پر
بالای دار پریدن
شاپره ی بی سر
صندلی های که زیر پای تو خالی می شود
چشم هایی به نیم کاسه ها
زیر سنگ فرش کمی خدا
روی بام صندلی ها
لمس باج آلود آزادی
هیس خواب زده ی سگ
صدای فکرها را در می آورد
بالا آوردن برای اعترف
اسپرمی که تورا برادر میکند
مادری دوجنسه را محرم
بیا به روزنامه ی شب
آبدارچی نسل شاش بند
خ د ا
را پهن
به دفن
به مرگ
به تنهایی
این روزها شعرهای خوبی نمیبینم. اما شعرهات نور امیدیست در این ظلمت...
سلام.از کلید واژه های اساسی و زیبا در کارت استفاده کردی،اما چندان در ارتباط دادن اونها با هم موفق نبودی.در کل من پسندیدم.به نظرم دلیل نظر ابی هم همین بود
علی جان خداییش با کی کار داری؟مطمئنی زنگ و درست زدی؟؟؟
ممنونم